بابایی میره چین
درسته کمی با تاخیر ولی خواستم از احساسات کودکانه ی نورا جونم اینجا هم نوشته ای داشته باشیم طی ماموریتی که قرار بود بابامون بره چین نورا دوشب اولش چنان عصبی شده بود که به جای سلام همه رو کتک میزد جیغ و داداش به کنار واقعا کلافه شده بودم از یه طرفم دوتایی مونم زکام شدیم البته مال نورا خدا رو شکر خیلی سطحی گذشت اما مال خودم خیلی پیشرفته بود خلاصه که بعد دو روز یواش یواش فهمیده بود که شبا جای باباش خیلی تو خونه خالیه شب اولش که پریا جونم پیش ما بود نورا تا صبح چشاشو باز کرد گفت بابا اومده گفتم نه کو؟گفت اینا همون لحظه پریا که لحاف رو کشیده بود سرش وا کردو گفت سلام نورا جون نورا هم خوشحال بو که پریا اومده بود خونمون هم ناراحت که بابایی رفته بود ب...
نویسنده :
مامان نورا(نعیمه)
12:42